هنرمند پیشکسوت تئاتر استان یزد چهره در نقاب خاک کشید
یزدفردا :به گزارش روابط عمومی حوزههنری استان یزد: محمدرضا عربشاهی هنرمند پیشکسوت تئاتر استان یزد در سن 50 سالگی بر اثر بیماری سرطان کبد دعوت حق را لبیک گفت وی فعالیت هنری خود را از سال 53 با حضور در صحنه هنر نمایش آغاز کرد و از تاثیرگزاران تئاتر بومی یزد بود.
مرحوم عربشاهی بر صحنههای تئاتر قدیم که سنت نمایش را به یادگار داشتند جلوههایی از تئاتر و هویت بومی مردمان کویر را تجلی میداد و امروز ماندگاری بخشی از تئاتر یزد مرهون همت و هنر اوست.
صحنه ای از فیلم زاووش
« افعی طلایی» و « غربت» , «هجرت احرار», «رستم و سهراب» , « آرزوهای حکیم» و « در سکوت گذرگاه» از جمله آثار ماندگار این پیشکسوت تئاتر استان به شمار می رود.
پبکر این هنرمند فقید صبح روز دوشنبه (29 مهر) در میان حزن و اندوه جمع زیادی از هنرمندان و مردم هنردوست دارالعباده تشییع و در قطعه هنرمندان خلدبرین یزد به خاک سپرده شد.
یزدفردا :درگذشت این هنرمند فقید را به خانواده و همکاران او تسلیت می گوئیم روحش شاد و یادش جاویدان باد
داش آگل از دید کشکول
داش آکل هنر یزد از پیش ما رفت
آبان 1337 بود که "رضا"ی همیشه راضی، مهربان و سربه زیر ما پا به هستی گذاشت.
نخستین بار در سال 53 بود که صحنه نمایش یزد افتخار گام های مهربان "رضا" را از آن خود کرد.
پس از آن در گذر 33 سال بودن شریف و نجیب خود در عرصه هنر، همیشه یار و یاور همه هنرمندان –پیشکسوت و جوان- بود و برای آفرینش هر فیلم و نمایشی خالصانه و بی ادعا از هیچ کمکی کوتاهی نمی کرد.
پاانداز افعی طلایی و پاتوق از نخستین کارهای او در زمینه بازیگری به شمار می روند.
از دیگر کارهای "محمد رضا عربشاهی" که به عنوان بازیگر، گریمور و یا مسئول تدارکات در آن حضور داشته می توان به نمایش ها، سریال ها و فیلم های زیر اشاره کرد:
نمایش ها: نوری در ظلمت از ماست که بر ماست استثنا و قاعده برخورد جوب به دست های ورزیل جانشین چهار صندوق تنهایی دریا آهو، دختر شهر آفتاب و بازی سلطان و سیاه
سریال ها: حاکم و قصاب رایحه فیض همدوماد و حلقه گمشده
فیلم ها: مدیر تدارکات فیلم سینمایی "رقص در غبار" ، فیلم دانشجویی سال ها بعد در چنین روزی ... و ده ها فیلم کوتاه و بلند دیگر که توسط فیلمسازان انجمن سینمای جوان و یا دانشجویان سینما ساخته شده است.
صحنه ای از نمایش "داش آکل، داش آکل"
آخرین حضور صحنه ای "محمد رضا عربشاهی" بازی در نمایش "داش آکل، داش آکل" –سال 82- بود، نمایشی که در نقش "داش آکل" می بایست با "کاکا رستم" نمایش دست و پنجه نرم کند و همزمان با همین نمایش بود که نبرد او با کاکا رستم زندگی اش – سرطان- آغاز شد.
"آقا رضا" مهر ماه سال گذشته و در اوج بیماری خود در نمایش خیابانی "حرمت" به ایفای نقش پرداخت چراکه همانگونه که خودش نیز بارها گفته بود عاشق تئاتر و بازیگری بود.
داش آکل هنر یزد سرانجام پس از 5 سال نبرد قهرمانانه، امروز چشم بر این هستی بست؛ اما نامش، یادش و آثارش تا همیشه با ما هست.
یادش گرامی و روانش شاد
داش آکل از دید وبلاگ طوفان
پیر «در سكوت گذرگاه»، در «سكوت»، مغلوب «سرطان» شد
محمد رضا عربشاهی، هنرمند پیشكسوت تئاتر یزد، آخرین نقشش را با درد، اجراء كرد و رفت
16 سال از هنرنمایی عربشاهی «در سكوت گذرگاه» گذشت
در پائیز 71 محمدرضا عربشاهی، در نمایش «در سكوت گذرگاه» فانوس پیر را در دست گرفت و بجستجوی «او» برآمد، اویی كه هیچكدام از رهگذران گذرگاه او را ندیده و نشناخته و نخواسته بودند.
عربشاهی، یكی از معدود هنرمندان همیشه آرام و بی هیاهوی صحنه نمایش استان یزد بود، كه هیچوقت پشت سر كسی حرف نزد، بد كسی را نگفت و نخواست، و در صحنه تئاتر، بدنبال هنر و انسانیت گشت، و «استاد» نشد!
امشب از قلبم اجازه و مهلت می گیرم، تا در هوای گرفته پائیز شهر «دود و دیابت و سكته و سرطان»، بغض را به فریاد بسپارم و در مرگ دوست عزیزی بنویسم كه سالها اسیر بند سرطان بود، و از درد و بیماریش خبر داشت و خبر داشتم و اما هیچگاه بدیدارش نرفتم، چرا كه دیدن درد، شاید كه بیشتر از بردن درد تحمل می خواست و من هیچوقت نداشتم.
با عربشاهی در نمایش «در سكوت گذرگاه» كه به كارگردانی مرتضی كوراغلی در پائیز 71 احراء شد آشنا و در طی تمرین و اجراء با او دوست شدم، او در قالب پیری كه خلق كرده بودم رفته بود، و اینچنین بود كه قصه دوستی همراه با سفر پیر آغاز شد.
صدا و حركات پیر در سكوت گذرگاه را در آخرین گذرگاه دوست داشتم، آنجا كه با گمشده اش راز می گفت و می شنید
...
لاله : جنگل را دیدی!؟
پیر : دیدم
لاله : چه دیدی!؟
پیر : همه سبزها زرد می شدند، همه زردها سبز
لاله : آتش را دیدی!؟
پیر : دیدم!
لاله : چه دیدی!؟
پیر : همه خاكسترها آتش می شدند، همه آتشها خاكستر
لاله : دریا را دیدی!؟
پیر : دیدم!
لاله : چه دیدی!؟
پیر : همه دریاها قطره می شدند، همه قطره ها دریا
لاله : كوه را دیدی!؟
پیر : دیدم!
لاله : چه دیدی!؟
پیر : همه رنگ ها سنگ می شدند، همه سنگ ها رنگ
لاله : كویر را دیدی!؟
پیر : دیدم
لاله : چه دیدی!؟
پیر : همه نیستی ها، هستی می شدند، همه هستی ها نیستی
لاله : جنگل چی گفت!؟
پیر : گفت: خوب ببین
لاله : آتش چی گفت!؟
پیر : گفت: خوب بگو
لاله : دریا چی گفت!؟
پیر : گفت: خوبی كن
لاله : كوه چی گفت!؟
پیر : گفت: خوب برو
لاله : كویر چی گفت
پیر : گفت: هر چه می خواهی باش! هر كه می خواهی باش! اما خوب باش!...
و عربشاهی، هنرمند خوبی بود، كه آرام آمد و رفت و فقط خاطره هایی را از خود بیادگار جا گذاشت! شاید كه هنوز بعضی ها، تصویر در سكوت گذرگاه او را از یاد نبرده باشند، آنجا كه فریاد می زد: ما را چسان می بینند در این راه كوردلان!؟ آیا كه ما جرثومه های خسته ایم!؟ آیا كه ما، رهگذران تن پوش دریده دیروزیم در راه فردا!؟ آری پسرم، می آیم تا ترا یابم و تنها بسنده كنم به گفتن یك حرف....
عربشاهی كارگر زحمت كشی بود كه لحظه های تنهایی اش را در روی و پشت صحنه تئاتر و تلویزیون پر می كرد، و هنر و تئاتر، هیچگاه برایش وسیله كسب «نام» و «نان» نبود و نشد.
ای كاش بازیگرانی كه در نمایش «در سكوت گذرگاه» او را همراهی كردند، ( حسن كوراغلی- علی هویدایی- امید مستعانی- محمد مهدی فتاحی- محمد فیروزفر- عباسعلی مسیح- مریم بهنام- ناصر معین قفقازی- سعید هراتی زاده- مرتضی كوراغلی- دارا میرزا محمدی- علی جاور- سید داوود صباغ- مسعود شیشه بری- جلال دهقان- و محمد علی قره زاده و محمد علی خطائی نسب) یكبار دیگر در شبی یا روزی خاطره اش را زنده كنند و با هم فانوسی بر گور او روشن نمایند .
خدایش! او را بیامرزد
یزد فردا
- نویسنده : یزد فردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
پنجشنبه 23,ژانویه,2025